فتانهفتانه، تا این لحظه: 51 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
فرامرز (همسرم )فرامرز (همسرم )، تا این لحظه: 61 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
طاها(پسرم)طاها(پسرم)، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دانلود کتابخانه من

یک زن فعال و علاقمند به کتاب خوانی و یک نتورکر خیلی فعال .

چالش هدف گذاری 90 روزه (قسمت دوم )

سلام دوستان طبق قولی که داده بودم قسمت دوم رو برای شما گذاشتم . روز چهارم: برای دستیابی به هدف­تان باید به چه کسی تبدیل شوید؟ دارن هاردی می­گوید: اغلب افراد بعد از تعیین اهداف، این سؤال را مطرح می­کنند: «من اهدافم را مشخص کرده‌ام، حالا برای دستیابی به آن­ها باید چه کار کنم؟» این سؤال بدی نیست، اما اولین سؤالی نیست که باید جواب آن را پیدا کنید. اولین سؤال این است: «حال که اهداف خود را مشخص کرده‌ام، باید به چه کسی تبدیل شوم؟» در روز چهارم، بر طبق اهدافی که در طی روزهای گذشته به وضوح مشخص کردیم ، از خودمون این سؤال را  بپرسیم که برای دستیابی به این هدف باید به چه کسی تبدیل...
23 فروردين 1398

چالش هدف گذاری 90 روزه (قسمت اول)

من در یک سایت عضو شدم و در انجا وارد چالش هدف گذاری شدم که از شنبه شروع می کنم عالیه دوست دارم که شما هم با من همراه باشید من سعی می کنم همه مطالب انجا را و جزوات را برایتان بگذارم تا  با هم شروع کنیم . اما جالب است بدانید که با وجود این­که 3 درصد از افراد جامعه اهدافی مکتوب دارند، تنها 1 درصد به اهداف خود متعهد هستند و آن­ها را محقق می­کنند. خیلی‌ها فکر می­‌کنند تنها کافی است لیستی از آرزوها تهیه کنند و منتظر بمانند تا آن­ها خود به خود یکی پس از دیگری برآورده شوند. آن­ها میخواهند یک روز صبح از خواب بیدار شوند و اهداف خود را تحقق یافته ببینند. بله، تهیه لیستی از اهداف و خواسته‌­ها کار خوبی ...
22 فروردين 1398

جملات انگیزشی 6

1_ از هر چیز و هر کسی که از شادی شما را می‌کاهند، دوری کنید. زندگی بسیار کوتاه‌تر از این است با احمق ها سروکله بزنید. ریچارد برانسون 2_ هیچکس آن بیرون موفقیت را با دستانش به من هدیه نخواهد کرد. من باید خودم برم بیرون و موفقیت را کسب کنم… بخاطر همین است که من امروز اینجا هستم, تا بر سرنوشتم مسلط شوم، تا پیروز شوم، هم بر زندگی هم بر خودم. مایکل جوردن 3_ زندگی دارای 2 قانون است:  هیچ وقت کم نیار و هیچوقت قانون شماره 1 رو فراموش نکن. وارن بافت 4_قدرت و رشد تنها از طریق تلاش و مبارزۀ مداوم بدست می‌آید. ناپلئون هیل 5_ناکامی، الهام بخش برنده ها و شکست دهندۀ بازنده ها است. رابرت کیوساکی...
22 فروردين 1398

A Christmas Surprise 3

When I was near Fritz’s house, I noticed many other tracks in the snow leading to his front door. I guessed Fritz was having a big Christmas party. It’s strange that I didn’t get an invitation, I thought. But it was Christmas, and Santa was always welcome on a day like that! Then I knocked. I could hear little Emily’s footsteps coming to the door. “Hi, Waldo!” Emily cried as she opened the door. “I’m so happy you could come too. We were expecting you. Please come in.” Expecting me? Waldo? How did she know it was me? Didn’t I look like Santa Claus? I didn’t ...
21 فروردين 1398

A Christmas Surprise 2

  A Christmas Surprise   Early the next morning I saw Emily pulling Fritz toward the mailbox. “I wrote a letter to Santa Claus,” she said, waving a large envelope, “and I asked him to come and bring me a present!” “Good luck!” I said. “But don’t get your hopes up too high. I don’t want you to be disappointed if he doesn’t come.” “He will – you’ll see!” Emily cried. Poor Emily, I thought. Christmas Day was tomorrow. She was setting herself up for a big disappointment. I was sure. Suddenly I had an idea. If Emily wanted...
21 فروردين 1398

A Christmas Surprise 1

A Christmas Surprise It was two days before Christmas. Harry, Cornelius, Monty and I were busy building a snowman when Fritz appeared with his little niece Emily and introduced her. “Emily is from the South and has never seen snow before,” Fritz told us. “She doesn’t know much about our winters.” It turned out that Emily didn’t know much about Christmas also. ”Who is Santa Claus, Waldo?” she asked me, shivering in the cold air. “Santa Claus,” I explained, “brings presents and toys to human children at Christmas time.” “Does he bring presents to ani...
21 فروردين 1398

زندگی من 9

مادرم را دوست دارم با اینکه همیشه به من منفی گفت . همیشه سرزنشم کرد . هرگز به چیزی که علاقه داشتم به دید مثبت نگاه نکرد . همیشه میان من و خواهر و برادرم فرق بود .آنها بهترین بودند ومن بد ترین . خوشحالم که مادرم رفت تا بتوانم توانایی هایم را بیشتر پیدا کنم. او رفت و من شدم بهترین مادر برای پسرم .او رفت و من شدم بهترین همسر برای شوهرم .....او رفت من شدم بهترین در تمام کار هایم .  البته به او خیلی نیاز داشتم طی ششماه که سخت ترین دوران برایم بود . پسرم سه زمستان رو خونه بود و مدرسه نمیرفت ، همسرم زیاد درآمد نداشت و .... و هنوز نیاز هم دارم البته حالا دیگه نیازم پولی نیست، یک نیاز عاطفی است . هروقت که خسته ام او باشه که کمی از پسرم مراقبت...
21 فروردين 1398

مسابقه

سلام دوستان هیچکس نمی خواد توی مسابقه شرکت کنه فقط یک روز دیگه وقت هست .
21 فروردين 1398

کتابخانه من

من امروز کتابخانه ام را کمی تمیز کردم . کتاب های جدید را در نرم افزار کتابخانه ام ثبت کردم . من کتابخان های دارم که کتاب هایش را به افرادی که عضو هستند می دهم . نرم افزارکتاب خانه به من خیلی کمک می کنه که کتاب ها گم نشوند . من هر روز شکرگزار تمام چیز هایی هستم که دارم  به همین دلیل برایم فراوانی نعمت میآید . به هرچه فکر کنم انرا جذب میکنم .  البته من دوره های جذب را هم گذرانده ام . من فعلا 783 کتاب ثبتی دارم و اعضای من 25 نفر هستند . دارم کتابخانه شخصی ام را برای سال اینده عمومی میکنم که همه بتوانند بخوانند به صورت انلاین .
20 فروردين 1398