فتانهفتانه، تا این لحظه: 51 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
فرامرز (همسرم )فرامرز (همسرم )، تا این لحظه: 61 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
طاها(پسرم)طاها(پسرم)، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دانلود کتابخانه من

یک زن فعال و علاقمند به کتاب خوانی و یک نتورکر خیلی فعال .

زندگی من 9

مادرم را دوست دارم با اینکه همیشه به من منفی گفت . همیشه سرزنشم کرد . هرگز به چیزی که علاقه داشتم به دید مثبت نگاه نکرد . همیشه میان من و خواهر و برادرم فرق بود .آنها بهترین بودند ومن بد ترین . خوشحالم که مادرم رفت تا بتوانم توانایی هایم را بیشتر پیدا کنم. او رفت و من شدم بهترین مادر برای پسرم .او رفت و من شدم بهترین همسر برای شوهرم .....او رفت من شدم بهترین در تمام کار هایم .  البته به او خیلی نیاز داشتم طی ششماه که سخت ترین دوران برایم بود . پسرم سه زمستان رو خونه بود و مدرسه نمیرفت ، همسرم زیاد درآمد نداشت و .... و هنوز نیاز هم دارم البته حالا دیگه نیازم پولی نیست، یک نیاز عاطفی است . هروقت که خسته ام او باشه که کمی از پسرم مراقبت...
21 فروردين 1398

کتابخانه من

من امروز کتابخانه ام را کمی تمیز کردم . کتاب های جدید را در نرم افزار کتابخانه ام ثبت کردم . من کتابخان های دارم که کتاب هایش را به افرادی که عضو هستند می دهم . نرم افزارکتاب خانه به من خیلی کمک می کنه که کتاب ها گم نشوند . من هر روز شکرگزار تمام چیز هایی هستم که دارم  به همین دلیل برایم فراوانی نعمت میآید . به هرچه فکر کنم انرا جذب میکنم .  البته من دوره های جذب را هم گذرانده ام . من فعلا 783 کتاب ثبتی دارم و اعضای من 25 نفر هستند . دارم کتابخانه شخصی ام را برای سال اینده عمومی میکنم که همه بتوانند بخوانند به صورت انلاین .
20 فروردين 1398

زندگی من 8

من از سال 1390 بازاریابی شبکه ای کار میکردم . چند تا را نام میبرم تا شما بیشتر آشنا بشوید . نفیس دست ها _ پنیه ریز _ نویشا ( انواع دم نوش ) - بیز  - بادران و آخرین ان تلفیق هنر که برایم بهترین کار بود و مرا به درآمد عالی رساند .  البته با کمک دوستانم توانستم تیم درست کنم خیلی خوشحالم که توانستم .همیشه در شکر گزاری که هر روز می نویسم میگویم  من بهترینم _ من میتوانم _ من ثروتمندم _ من قویم _ ........ من دوره شکر گزاری و دوره سحر خیزی و دوره ثروتمندی را هم طی این مدت شش ماه گذراندم . اکنون دارم دوره هدف گذاری را طی می کنم . روز سوم هستم.  همه را برایتان خواهم گذاشت . شما برایم نظر بنویسید و بگویید که چه دوره ا...
19 فروردين 1398

زندگی من 7

بعضی اوقات کمبود ها باعث حرکت آدمها برای بهتر شدن می شوند. وقتی مادر در مهر ماه 1397 برای دیدن برادرم به استرالیا رفت . دیگر کسی را نداشتم تا روزهای جمعه پیش او بروم . خواهر کوچکم و خانواده اش در شارلوت آمریکا و برادرم و خانواده اش در ملبورن استرالیا زندگی می کردند. من فقط در ایران زندگی میکردم .  این مسئله باعث شد که بیشتر و با دقت بیشتر به زندگی ام نگاه کنم و چیز هایی را که داشتم بهتر ببینم . به زندگی به دید دیگری نگاه کردم و خودم را قوی تر کردم در برابر مشکلاتی که داشتم . (همسر و پسرم کمی مریض بودند ) پس من باید سالم و قوی میشدم تا به آنها بیشتر برسم . همسرم و پسرم در کنارم بودند . با اینکه همسرم زیاد به من رسیدگی نمیکرد و پولی به...
19 فروردين 1398

زندگی من6

من تازه شروع کردم به خواندن داستان های انگلیسی . دارم با پسرم انگلیسی را از دوباره دوره می کنم .  یاد ایام گذشته افتادم . یادش بخیر . این همه امکانات نبود . البته من از سن 22 _23 سالگی(1373_1374) کامپیوتر داشتم اینترنت هم داشتم . چون رشته کامپیوتر هم میخواندم خانواده برای خریده بودند .مثل الان نبود که هر کسی یک لب تاب داشته باشه . اگه خراب میشد دو روز طول میکشید تا پدرم ببره درستش کنه . دوست دارم آنچه را که یاد میگیرم رو برای دوستان مجازی ام هم بگذارم تا انها هم استفاده کنند . من از همان دوران جوانی از اینترنت کسب در آمد می کردم از روش های گوناگون . دلم می خواد همه تجربیات خودم رو کم کم در این وبلاگ بزارم . البته من وبلاگ...
17 فروردين 1398

زندگی من5

زندگی جدید من آغاز شد .  من این وبلاگ را درست کردم که آن از زندگی و تجربه ها یم و اینگه چگونه ادامه دادم و چه ها شد و چه سخنی بعد از فوت پدرم کشیدم و ازاینکه باید زنگی را با تمام سختی هایش ادامه داد و بر آن غلبه کرد . من این وبلاگ را درست کردم تا تمام کتاب ها و تمام مطالب دیگری را که در هارد هایم طی 12 سال جمع کرده ام و خوانده ام بگذارم تا دیگران هم با خواندن زندگی ام و صبر و پایداری بدانند که به هر چیزی که بخواهیم خواهیم رسید . هرگز ناامید نشدم و ادامه دادم و خدا را شکر می کنم که زندگی خوبی دارم . که خودم آرامش را در آن بوجود آورده ام کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم . من در قسمت های بعدی تمام تجربیات خودم را کم کم خواهم گف...
17 فروردين 1398

قسمت 4 زندگی

من همچنان در پی کار های فرهنگی و خبر نگاری و درس خواندن بودم .خواستگاران فراوانی داشتم ولی اصلا دوست نداشتم ازدواج کنم . دیگر از خواستگاری و جواب رد دادن خسته شده بودم . در سال 82 مردی شاعر به خواستگاری من آمد که همسرش تازه فوت کرده بود و دو دختر داشت مادرم جواب رد داد . بالاخره تمام خواستگاران را مادرم جواب رد می داد . معلم _ دکتر _ کارمند _ کارمند بانک .... از تمام طبقات خواستکار داشتم . البته اینرا هم بگویم آن مرد قد کوتاه که تعریفش را کرده بودم در سال 1382 به خواستگاری من آمد بدون خانواده اش ، مردی درست و زحمتکش بود و 5 خواهر مجرد و یک مادر داشت . او میگفت که هفته آینده به مکه خواهد رفت و اگر دختران به عقد من دربیاید او را هم خواهم...
17 فروردين 1398

زندگی من 3

یادم میاد از دورانی که کلاس های کامپیوتر در خیابان حاجی آباد میرفتم او را میدیدم . مردی کوتاه با چشمانی آبی و گیرا و کم مو که با دوچرخه اش اینور و آنور میرفت . یک روز دیدم وارد مغازه ای شد . مغازه او بود . مغازه الکتریکی و شروع کرد به تعمیر یک رادیو . فکر کنم سال های ۸۰ یا ۸۱ بود . سالها گذشت و من در ان خیابان کلاس قران و کلاس های دیگر میرفتم . جوان بودم . قلدم بلند بود و از یک خانواده نامدار شهر کلی خواستگار داشتم . پدرم رئیس کار گزینی بانک ملی بود . پدر م رئیس هئیت والیبال استان گیلان هم بود مادرم دبیر زبان انگلیسی بازنشسته بود و از یک خانواده معروف و نامدار و ثروتمند . من در چنین خانواده با رفاه کامل بزرگ شده بودم . یک خواهر داش...
13 فروردين 1398