فتانهفتانه، تا این لحظه: 51 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
فرامرز (همسرم )فرامرز (همسرم )، تا این لحظه: 61 سال و 5 ماه سن داره
طاها(پسرم)طاها(پسرم)، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دانلود کتابخانه من

یک زن فعال و علاقمند به کتاب خوانی و یک نتورکر خیلی فعال .

جملات انگیزشی1

ا. کار آفرینان واقعی در سخت ترین شرایط به وجود آمده اند (رابرت کیوساکی ) ۲. ما باید قبول کنیم که همیشه قادر به اتخاذ تصمیم درست نیستیم ، بعضی وقت ها امکان داره با تصمیماتمان افتضاح به بار بیاوریم . درک کردن شکست نقطه مقابل موفقیت نیست بلکه قسمتی از موفقیت است .( آریانا هافینگتون ) ۳. شما ۱۰۰ درصد از فرصت هایی را که استفاده نکرده اید را از دست دادید . ( وین گرتزکی )
13 فروردين 1398

چرا کتاب صوتی؟

  معمولاً همه ما در طول روز مدت‌زمانی را صرف رفت‌وآمد می‌کنیم، لذا در این زمان‌ها ذهنمان بیشتر بیکار است. مثلاً در حین رانندگی امکان اینکه از این زمان استفاده دیگری داشته باشیم تقریباً میسر نیست پس در این هنگام می‌توان به کتاب صوتی کوش داد و از این زمان‌های مرده نیز استفاده کرد. کتاب صوتی رامی توان در موقعی که در اتوبوس و قطار هستیم با موبایلمان کوش دهیم کتاب صوتی را می‌توان علیرغم اینکه پس از یک روز کاری در هنگام برگشت از محل کار به خانه رفت گوش داد. کتاب صوتی را می‌توان هنگام ورزش در پارک و موقع دویدن گوش داد. کتاب صوتی را می‌توان هنگام دوچرخه‌سواری گوش داد. کتاب صوتی را م...
13 فروردين 1398

دلیل درست کردن

من این وبلاگ را درست کردم تا هم زندگی خودم را در آن بگویم و هم کتاب هایی که طی چند سال اخیر خوانده ام را بگذار تا شما استفاده کنید و هم وبلاگ پسرم را و خیلی چیز های دیگر که باعث شدند روی پای خودم بایستم و کسب درآمد کنم و به هفته ای فعلا یک میلیون و هشصد برسد را بگم . همه ملت ایران را دوست دارم و خواهش می کنم بعدا نظرات خودتون رو در مورد نوشته هام بگویید و هر کجا سوال بود البته در پست های بعدی بپرسید  چون می خوام زندگینامه بنویسم . کمکم هم بکنید با نظراتتون 
13 فروردين 1398

معرفی خودم(زندگی من 1)

من فتانه متولد 18 خداد1351 در رشت هستم . حدودا 46 سال و 10 ماه سن دارم . به نویسندگی خیلی علاقه داشتم و دارم .ولی زمان آنقدر زود گذشت که نتوانستم به خیلی از آرزو هام در جوانی برسم . درس خواندم و وارد دانشگاه رشته حسابداری شد البته به اجبارخانواده و به دلیل جنگ ایران و عراق مجبور شدم در شهرخودم دانشگاه برم . ترم دوم بودم که ازدواج کردم البته سه ماه زندگی کردم واز همسرم جدا شدم . بچه نداشتم خدا را شکر . این مسئله باعث شد رو به خواندن و جمع آوری کتاب بیا ورم و ادامه تحصیل بدهم . بعد از گرفتن لیسانس حسابداری. درس خواندم و رشته کامپیوتر فوق دیپلم گرفتم سال 1378 . بعد از آن فوق دیپلم تغذیه هم گرفتم .  کار های فرهنگی می ک...
13 فروردين 1398