فتانهفتانه، تا این لحظه: 51 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
فرامرز (همسرم )فرامرز (همسرم )، تا این لحظه: 61 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
طاها(پسرم)طاها(پسرم)، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دانلود کتابخانه من

یک زن فعال و علاقمند به کتاب خوانی و یک نتورکر خیلی فعال .

A Christmas Surprise 2

1398/1/21 22:00
نویسنده : فتانه
134 بازدید
اشتراک گذاری

 

A Christmas Surprise

 

Early the next morning I saw Emily pulling Fritz toward the mailbox.

“I wrote a letter to Santa Claus,” she said, waving a large envelope, “and I asked him to come and bring me a present!”

“Good luck!” I said. “But don’t get your hopes up too high. I don’t want you to be disappointed if he doesn’t come.”

“He will – you’ll see!” Emily cried.

Poor Emily, I thought. Christmas Day was tomorrow. She was setting herself up for a big disappointment. I was sure.

Suddenly I had an idea. If Emily wanted to see Santa, she would, I decided.

I quickly went to town and bought a few things for a surprise. I was very pleased with my idea and could hardly wait to see Emily’s eyes on Christmas morning!

The next day, I got up very early to get ready. I put on the red Santa Claus suit that I had bought.

I looked at myself in the mirror. I was delighted! Even my own mother wouldn’t have recognized me.

I put on my boots and tried out a few Ho, Ho, Hos. Then off I went, carrying a present for Emily

 تعجب کریسمس

صبح روز بعد من دیدم امیلی Fritz را به سوی صندوق پستی کشید.

او گفت، "من نامه ای به بابا نوئل نوشتم،" او گفت، تکان دادن یک پاکت بزرگ "، و من از او خواستم که به من بپیوندد و به من بدهد!"

"موفق باشید!" گفتم "اما امید خود را بیش از حد بالا نیست. من نمی خواهم شما را ناامید کنم اگر او نمی آید. "

"او - خواهید دید!" امیلی گریه کرد.

ضعیف امیلی، فکر کردم روز کریسمس فردا بود او خود را برای ناامیدی بزرگ تنظیم کرد. من مطمئن بودم

ناگهان یک ایده داشتم اگر امیلی می خواست به سانتا نگاه کند، من تصمیم گرفتم.

من به سرعت به شهر رفتم و چند چیز را برای یک شگفتی خریدم. من با ایده من خیلی خوشحال شدم و به سختی می توانستم چشم های امیلی را در صبح کریسمس صبر کنم.

روز بعد، من خیلی زود آماده شدم. من کت و شلوار قرمز بابا نوئل را که من خریدم قرار دادم.

من خودم را در آینه نگاه کردم. خوشحال شدم حتی مادر من هم مرا متوجه نشد.

من چکمه هایم را گذاشتم و چند Ho، Ho، Hos را آزمایش کردم. سپس من رفتم، یک هدیه برای امیلی آوردم.
 

.

 

 
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)